کافه شعر

گر ز آزردن من هست غرض مردن من مردم آزار نکش از پی آزردن من

کافه شعر

گر ز آزردن من هست غرض مردن من مردم آزار نکش از پی آزردن من

دوست دارم توی خلوت خودم گم بشم و در فضای مجازی ، یه جای دنج و آروم با خودم تنها زندگی کنم

آخرین مطالب

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

قدم

باز باید تو را قدم بزنم

از تمام خودم قلم بزنم

باز باید رها شوم از تو

با تو نه، با خودم قدم بزنم

تو به من عشق را بدهکاری

پس نباید که از تو دم بزنم

باز باید که لابه لای دلم

خاطرات تو را رقم بزنم

تو سپردی مرا به حال خودم

تا خودم حرف با خودم بزنم

تو فراموش من شده بودی

باز باید تو را قدم بزنم

  • میثم محمدی
  • ۰
  • ۰

حرف

 

یکی شبیه تو باید برای من باشد

به وقت عشق بیاید خدای من باشد

یکی که بیشتر از من کنار من باشد

یکی بیاید و تا آشنای من باشد

بیاید و نگذارد مرا به حال خودم

یکی که وقت نمازم دعای من باشد

یکی شبیه تو باشد برای دلخوشی ام

در آسمان خیالم ، هوای من باشد

کنار من بنشیند به وقت دلتنگی

برای قلب مریضم دوای من باشد

میان موج بلند و پر از تلاطم غم

برای کشتی من نا خدای من باشد

هزار و یک شب و شعر و ترانه ام باشد

یکی که بیشتر از من برای من باشد

                    24/8/1397

 

 

 

 

 

 


  • میثم محمدی
  • ۰
  • ۰

شعر تلخ


بی تو تنهایی من مثل بهشت است بهشت
با تو این معرکه ی عشق چه زشت چه زشت
تو پری چهره ولی دیو صفت بودی وای
چه کسی با قلمش عقد مرا با تو نوشت
بشکند آن قلمی که به تو پیوندم زد
و چه بد کرد کسی که گل جان تو سرشت
به پرستاری من آمده بودی اما
خانه ی قبر مرا ساخته ای خشت به خشت
بذر نفرت که میان دل من میکاری
مطمئنا نشود غیر علف چیزی کشت
به خدا مثل بهشت است جهنم بی تو
بی تو دنیای من از جنس بهشت است بهشت

  • میثم محمدی