کوله بار غم تو بر دوشم
خط خطی های ذهن مخدوشم
خاطراتی که با تمام وجود
میکِشد با خودش در آغوشم
رفتنت مثل اشک در چشمم
مثل شال گردن که میپوشم
میچکد روی گونه های ترم
در خودم مثل آب میجوشم
تو که رفتی غمت مرا میبرد
مثل خوابی که رفته از هوشم
تو صدای نهفته ای بودی
انعکاسی هممیشه در گوشم
گرچه دور از منی ولی هرگز
نشوی لحظه ای فراموشم
باز باید تو را قدم بزنم
از تمام خودم قلم بزنم
باز باید رها شوم از تو
با تو نه، با خودم قدم بزنم
تو به من عشق را بدهکاری
پس نباید که از تو دم بزنم
باز باید که لابه لای دلم
خاطرات تو را رقم بزنم
تو سپردی مرا به حال خودم
تا خودم حرف با خودم بزنم
تو فراموش من شده بودی
باز باید تو را قدم بزنم
یکی شبیه تو باید برای من باشد
به وقت عشق بیاید خدای من باشد
یکی که بیشتر از من کنار من باشد
یکی بیاید و تا آشنای من باشد
بیاید و نگذارد مرا به حال خودم
یکی که وقت نمازم دعای من باشد
یکی شبیه تو باشد برای دلخوشی ام
در آسمان خیالم ، هوای من باشد
کنار من بنشیند به وقت دلتنگی
برای قلب مریضم دوای من باشد
میان موج بلند و پر از تلاطم غم
برای کشتی من نا خدای من باشد
هزار و یک شب و شعر و ترانه ام باشد
یکی که بیشتر از من برای من باشد
24/8/1397